امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات امیر علی

امیرعلی وفاطمه السادات

گل پسرجانم سلاااااام😍 دقیقا یه ماه بعد از تولد تو دختر عمه طاهره به دنیا اومد یعنی ۷/۷/  یه دختر ناز و کوچولو این عکس رو وقتی فاطمه السادات ۷ روزش بود وتو ۳۷ روز ازتون گرفتم قربونتووووون برم😘 ...
14 مهر 1398

اولین ماهگرد

امیرعلی جانم سلاااااام😘 بالاخره شما یک ماهه شدی وای که چقدر زود گذشت توی این یک ماه قدت شده ۵۴سانت  وزنت شده ۴/۵۰۰   دور سرت هم شده    ۳۷سانت  این چندتا عکس هم ازت گرفتم با خلاقیت خودم🤭 واینم یه عکس ترکیبی که قراره بدم چاپ کنن که برای همیشه بمونه گل پسرم انشاالله که ۱۲۰ سالگیت روجشن بگیریم😍 ...
9 مهر 1398

شرکت در مراسم شب عاشورا

امیر علی جان! چون شما دور مانده بود به ماه محرم به دنیا اومدی امسال من نتونستم توی مراسم عزاداری شرکت کنم فقط شب عاشورا باهم رفتیم امامزاده سید صدرالدین قنبر و نیم ساعتی اونجا بودیم و چون من کمر درد شدید داشتم زود برگشتیم خونه عزاداریتون قبول ...
2 مهر 1398

پستونک خوردناش

پسر عزیزم  از اونجایی که شما خیلی میخوای شیر بخوری و توی خواب همش دهانت بازه تصمیم گرفتیم پستونک برات بگیریم البته فقط توی خواب میخوره اگه توی بیداری بهت بدم حالت بد میشه و استفراغ میکنی امروزم شنیدم پستونک باعث میشه توی معده وروده هوا جمع بشه که خیلی اذیتت میکنه برای همین دیگه میخوام بهت ندم   ...
2 مهر 1398

امیرعلی و داداش سجاد

گل پسملی  سجاد از سن ۴ سالگی همش میگفت مامان جان من تنهام برام یه داداش بیار تا باهاش بازی کنم تا اینکه وقتی ۵ سال و ۱ ماهش شد خدا هم دعای او وهم دعای منو بابایی رو اجابت کرد و تو رو به ما داد واز وقتی که فهمید من حامله شدم خیلی خوشحال بود و همش میگفتم انشاالله بچمون پسر باشه و خیلی انتظار میکشید تا تو به دنیا بیای و وقتی برای اولین با تو رو دید یه حالی شد و میگفت چقدر نی نیمون خوشکله  اول که تو رو آوردیم خونه خیلی خوب بود و مراعات میکرد ولی الان که ۲۵ روز گذشته منو بابا رو خیلی اذیت میکنه و یه جورایی لوس میکنه خودشو.  وقتی تو خوابی میاد محکم بوست میکنه یا همش دست رو صورتت میکشه میگه خیلی نرمه دوست دارم دست بهش بزنم و...
2 مهر 1398

آغاز زندگی امیر علی

سلاااااااام گل پسرم بالاخره روز موعود فرا رسید و تو به این دنیا پانهادی ناگفته نماند که تو برای اومدن خیلی عجله داشتی و ۲ هفته زودتر به دنیا اومدی قرار بود ۲۲ شهریور برم بیمارستان مرتاض یزد و تو رو اونجا بدنیا بیارم ولی ۶ شهریور توی خونه حالم بد شد و رفتم بیمارستان امام جعفر صادق که با رضایت خودم مرخص شدم و شب که شد ترسیدم توی خونه باشم و باز رفتم بیمارستان تا صبح اونجا خوابیدم وصبح ساعت ۸ منو بردن برای زایمان و اتاق عمل😭😭😭 چون بیهوش کامل نبودم و از کمر به پایین منو سِر کرده بودن ۱۰ دقیقه از عمل که گذشت اولین صدای گریه تو رو شنیدم واین خیلی منو ذوق زده کرد اونقدر که اشک شوق از چشمانم جاری شد و بعد تو رو روی سینه من گذاشتن تا تماس پوستی...
2 مهر 1398
1